سامسام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

سام کوچولو

شکر

خداوندا به اندازه ستاره های آسمان بیکران تو را شکر می گویم که فرزندی به من هدیه دادیسام خوابالو

ماهگردهای سام عزیزم و خاطرات هر ماهش

سام قشنگم ساعت ١٢:١١ ظهر روز ٢٥ تیر ٩١ بدنیا اومد. لحظه فوق العاده قشنگی بود وقتی صدای گریه فرزندم رو توی اطاق عمل شنیدم در حالی که شوشو کنارم بود و چشمای هردومون پر از اشک شوق بود. من معنی اشک شوق رو اون لحظه فهمیدم و بعدشم شوشو رو فرستادن رفت و صورت پسرم رو نزدیک صورتم گذاشتن و منم یه بوس کوچولوش کردم. روز خیلی قشنگی بود بعد از دو یا سه ساعت منو بردن توی اطاقم و پسرم رو آوردن کنارم و برای اولین بار بهش شیر دادم . خیلی قشنگ و رویایی بود و برای من مثل یه کتیبه توی ذهنم حکاکی شد. بعد شوشو یه دستبند خوشگل آورد دستم کرد و درحالی که می دیدم چقدر اضطراب داره از اطاق بیرون رفت. پسرم کمی زردی داشت و من و سام عزیزم دو شب موندیم...
28 خرداد 1392

سیسمونی سام کوچولو

اینجا اطاق سام عزیزم هست و تمام این وسائل رو با قلبی سرشار از عشق براش خریدیم: این مدل کاغذدیواری اطاقشه (مدل خرس خوابالو)   این استیکر در اطاق پسرمه: این وان حمومشه: این تخت خوابشه: این کمد خوشگلشه:   اینا کالسکه و کریر و گهوارشه:   اینا اسباب بازیهای پسرمه   اینم استیکر طرح سیرک روی درب کمد دیواری اطاقشه:    اینا لباساشه : لباسای سایز صفر لباسای سایز1                            ...
28 خرداد 1392

خاطرات دوران بارداری

سلام من مامان سام کوچولو هستم پس فردا قراره سام کوچولوی عزیزمون بدنیا بیاد و من امشب یه خاطره کلی از ٩ ماه بارداریم اینجا براش می نویسم. من آبان ماه سال ٩٠ مطمئن شدم که باردارم و سه ماه کامل اونقدر ویار اذیتم کرد که تا پایان ٤ ماهگی خونه مامانم بودم و اطاق برادرم شده بود اطاق من و روی تخت اون می خوابیدم و شوشوی مهربونم هم که توی اوج دوران کاری و دیر اومدناش بود با تمام وجود سعی می کرد که هیچی برام کم نذاره و همیشه همراهم بود. مامان و بابا هم از صبح تا شب کنارم بودن و ازم مراقبت می کردن و خلاصه خاله و دایی هام و مامان بزرگم هم بارها برام غذا پختن و آوردن. من اونقدر ویارم شدید بود که وقتی توی اطاق بودم و در یخچال باز می شد دوست داشتم گری...
27 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سام کوچولو می باشد